دشمن
من خراب دل خویشم نه خراب کس دیگر
این منم اینکه گشوده ست به من ، تیغه ی خنجر
دشمنم نیست منم ، اینکه تبر میزند از خشم
تا که از ریشه بیفتم به یکی ضربه ی دیگر
این همان لحظه ی تلخ است که به صحرا بزند عقل
عشق چون جغد کشد پر روی ویرانه ی باور
ناجوانمردترین همسفری ای من عاشق
هیچ راه سفری را نرساندیم به آخر
هر مصیبت که شد آغاز تو مرا بردی از آن راه
تو به هر در زدی انگشت و گذشتم من از آن در
آه ای دشمن من ، خسته از این جنگ و گریزم
سوختم ، آب شدم ، از من ویران شده بگذر
: ( اردلان سرافراز )
+
کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:۱۳ ق.ظ ; ۱۳٩٢/٢/۳